چه روزها یک به یک غروب شد نیامدی ، چه اشک ما در گلو رسوب شد نیامدی، خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی ، تمام طول هفته را در انتظار جمعه آمد روباره صبح ، ظهر ، نه غروب شد نیامدی .
ما بی تو تا دنیاست ، دنیایی نداریم چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه سار ظهر گرم و بی ترحم جز سایه دستان تو جایی نداریم
غم مخورمولای ما امروز و فردامیرسد زودتر پروانه شو شمع دل آرا میرسد
لایق دیدار گشتی ! محرم اسرار شو یوسف گمگشته ، ام ابیها میرسد
گل یاسین و طاها کی می آیی ، عزیز جان زهرا کی می آیی ، من از عصیان خود شرمنده باشم ، صفای زهد و تقوا کی می آیی.
بوی گل ها عالمی را مست و حیران می کند. دیدن مهدی هزاران درد درمان میکند. مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار، من گلی دارم که عالم را گلستان می کند.
مهدی جان ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد ، ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت ، ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت صدبار بنا گشته و دیگر بار فرو ریخت.